مال دهنده. منعم. معطی. بخشنده: جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی شکرستانی. فرخی. از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود بودند خلق زو به همه وقت شادمان. منوچهری. عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی به سوی عیب چون پویی گر او را غیب دان بینی. سنائی
مال دهنده. منعم. معطی. بخشنده: جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی شکرستانی. فرخی. از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود بودند خلق زو به همه وقت شادمان. منوچهری. عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی به سوی عیب چون پویی گر او را غیب دان بینی. سنائی
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن: بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت. شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین). ، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) : ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. لبیبی. ، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن: بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت. شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین). ، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) : ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. لبیبی. ، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
درهم شده و آمیخته. (برهان) (از غیاث) آشفته و ژولیده. (برهان). شوریده. مشوش: ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی. ، گریخته. (از برهان). فرار کرده، موهای ژولیده و استیغ شده از ترس و هراس. (ناظم الاطباء) ، موی مادرزاد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که گرد و خاک بر آن نشسته باشد. (برهان) : در خواب اشخاص نورانی را دیده بود، روی خراشیده، مویها پریشان، کالیده و جامه سیاه. (جهانگشای جوینی). الاشعث، کالیده شده موی یعنی بی روغن شده و پراکنده شده. (مجمل اللغه)
درهم شده و آمیخته. (برهان) (از غیاث) آشفته و ژولیده. (برهان). شوریده. مشوش: ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی. ، گریخته. (از برهان). فرار کرده، موهای ژولیده و استیغ شده از ترس و هراس. (ناظم الاطباء) ، موی مادرزاد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که گرد و خاک بر آن نشسته باشد. (برهان) : در خواب اشخاص نورانی را دیده بود، روی خراشیده، مویها پریشان، کالیده و جامه سیاه. (جهانگشای جوینی). الاشعث، کالیده شده موی یعنی بی روغن شده و پراکنده شده. (مجمل اللغه)
دهی است در ناحیۀ رودبار سفلی در نور مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 150 و بخش انگلیسی ص 111). دهی است از دهستان میان رود سفلای بخش نور در شهرستان آمل. معتدل و مرطوب. سکنه 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است در ناحیۀ رودبار سفلی در نور مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 150 و بخش انگلیسی ص 111). دهی است از دهستان میان رود سفلای بخش نور در شهرستان آمل. معتدل و مرطوب. سکنه 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراوی. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیری و مالاریائی. سکنۀ آنجا 177 تن که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از چاه و باران و محصولش غلات و تنباکو و خرماست. شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراوی. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیری و مالاریائی. سکنۀ آنجا 177 تن که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از چاه و باران و محصولش غلات و تنباکو و خرماست. شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)